تنم تنها، دلم تنها، وجودم غرق تنهایی ترا خواهم نگارمن تو آیی یا نمیایی چرا مغرور گردیدی گمانم است که دانستی جهانی را برافروختی تو با انوار زیبایی تمنا است و که باشی تمام لحظه هایم تو مرا به لحظه ها سوگند توام بس یک تمنایی خدایم راند،جهانم سوخت،همه دارو ندارم رفت خودم ماندم، تو ماندی و یک عالم بانگ رسوایی نجاتم ده ازاین ماتم تو ای مشکل گشای من نگردد باز هرآن درکه تو با دستانت نگشایی |
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آمار سایت
کدهای اختصاصی